گلچینی از اشعار کوتاه احمد شاملو
به گزارش وبلاگ پاورست، احمد شاملو را می توان از پایه گذاران شعر کوتاه در ایران به شمار آورد. تعدادی از زیباترین اشعار شاملو را در قالب شعر کوتاه به انتخاب مجله خبرنگاران بخوانید.
با ما همراه باشید و با تور ارزان چین از شگفت انگیزترین کشور دنیا دیدن کنید بر روی دیوار چین سلفی بگیرید، از قصر ممنوعه دیدن کنید و در خیابان شانگهای پیشرفته ترین آسیا قدم بزنید.
سرویس فرهنگ و هنر - چقدر با اشعار شاملو از شعرهای اجتماعی و سیاسی گرفته تا عاشقانه های شاملو آشنایی دارید؟ احمد شاملو متولد 21 آذر 1304 در تهران است. شهرت اصلی شاملو به خاطر شعرهای اوست که شامل اشعار نو و برخی قالب های کهن نظیر قصیده و نیز ترانه های عامیانه است. شاملو تحت تأثیر نیما یوشیج، به شعر نو روی آورد، اما پس از چندی در برخی از اشعار منتشر شده هوای تازه و سپس در بیشتر شعرهایش، وزن را یکسره رها کرد و به صورت پیشرو، سبک جدیدی را در شعر معاصر فارسی گسترش داد.
از این سبک به شعر سپید یاد نموده اند.شاملو برای اولین بار با ترجمه کتاب هایکو از شروع تا امروز مجموعه اشعار احمد شاملو شامل 16 دفتر وی از تاریخ 1323 تا 1378 به مدت 55 سال فعالیت هنری اوست که با توجه به این اشعار متوجه می شویم؛ شاملو هرچه در شاعری قدرتمندتر و قدیم تر می شود از طول اشعارش می کاهد و واژگان را با دقت تراشیده و در شعر قرار می دهد.
کوتاه ترین شعر شاملو با نام سلاخی می گریست... که در کتاب مدایح بی صله واقع شده است، از این دست است. این شعر گرچه هایکو نیست اما هایکو را به ذهن متبادر می سازد. این شعر و دیگر اشعار کوتاه شاملو را به انتخاب گروه فرهنگ و هنر خبرنگاران در ادامه بخوانید.
زیباترین اشعار کوتاه شاملو
شبانه
من سرگذشتِ یأسم و امید
با سرگذشتِ خویش :
می مُردم از عطش،
آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم
می خواستم به نیمه شب آتش،
خورشیدِ شعله زن به درآمد چنان که من
گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم
با سرگذشتِ خویش
من سرگذشتِ یأس و امیدم ...
زندان قصر 1333
راز
با من رازی بود
که به کو گفتم
با من رازی بود
که به چا گفتم
تو راهِ دراز
به اسبِ سیا گفتم
بی کس و تنها
به سنگای را گفتم
□
با رازِ کهنه
از را رسیدم
حرفی نروندم
حرفی نروندی
اشکی فشوندم
اشکی فشوندی
لبامو بستم
از چشام خوندی
1334
تو را دوست می دارم
طرفِ ما شب نیست
صدا با سکوت آشتی نمی نماید
کلمات انتظار می کشند
من با تو تنها نیستم، هیچ کس با هیچ کس تنها نیست
شب از خبرنگاران ها تنهاتر است ...
□
طرفِ ما شب نیست
چخماق ها کنارِ فتیله بی طاقتند
خشمِ کوچه در مُشتِ توست
در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می خورد
من تو را دوست می دارم، و شب از ظلمتِ خود وحشت می نماید
1334
∼∼∼ کوتاه ترین اشعار عاشقانه شاملو ∼∼∼
گزیده ای از بهترین اشعار احمد شاملو
شعرهای عاشقانه شاملو
شانه ات مُجابم می نماید
در بستری که عشق
تشنگی ست
زلالِ شانه هایت
همچنانم عطش می دهد
در بستری که عشق
مُجابش نموده است
اردیبهشتِ 1354
میانِ کتاب ها گشتم
میانِ روزنامه های پوسیده پُرغبار،
در خاطراتِ خویش
در حافظه یی که دیگر مدد نمی نماید
خود را جُستم و فردا را
عجبا !
جُستجوگرم من
نه جُستجو شونده
من این جایم و آینده
در مشت های من
1360
شعر سیاسی شاملو
اندیشیدن
در سکوت
آن که می اندیشد
به ناچار دَم فرو می بندد
اما آنگاه که زمانه
زخم خورده و معصوم
به شهادتش طلبد
به هزار زبان سخن خواهد گفت
1360
بُهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است
آفتاب از حضورِ ظلمت دلتنگ نیست
با ظلمت در جنگ نیست
ظلمت را به نبرد آهنگ نیست
چندان که آفتاب تیغ برکشد
او را مجالِ درنگ نیست
همین بس که کمک اش مدهی
سواری اش مدهی
1363
نمی خواستم نامِ چنگیز را بدانم
نمی خواستم نامِ نادر را بدانم
نامِ شاهان را
محمدِ خواجه و تیمورِ لنگ،
نامِ خِفَت دهندگان را نمی خواستم و
خِفَت چشندگان را
می خواستم نامِ تو را بدانم
و تنها نامی را که می خواستم
ندانستم
1363
سلاخی می گریست ...
سلاخی
می گریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود
بر سکوتی که با تنِ مرداب
بوسه خیسانده گشته دست آغوش
وز عمیقِ عبوس می گوید
راز با او، به نغمه یی خاموش،
پایکوبیِ مهتابِ مهرگان زیباست
با دمش نیم سرد و سرسنگین
هم چو بر گردنِ ستبرِ کاپه
بوسه یِ سُرخِ تیغه یِ گیوتین !
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست .
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، بر ترازِ بی بقایِ خاک
شبانه شعری چگونه توان نوشت
تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟
شبانه
شعری چنین
چگونه توان نوشت؟
□
من آن خاکسترِ سردم که در من
شعله همه عصیان هاست،
من آن دریای آرامم که در من
فریادِ همه توفان هاست،
من آن سردابِ تاریکم که در من
آتشِ همه ایمان هاست .
یارانِ من بیایید
با دردهایِتان
و بارِ دردِتان را
در زخمِ قلبِ من بتکانید .
من زنده ام به رنج ...
می سوزدم چراغِ تن از درد ...
یارانِ من بیایید
با دردهایِتان
و زهرِ دردِتان را
در زخمِ قلبِ من بچکانید
زنان و مردانِ سوزان
هنوز
دردناک ترین ترانه هاشان را نخوانده اند .
سکوت سرشار است
سکوتِ بی تاب
از انتظار
چه سرشار است
18 خرداد 1367
ما فریاد می زدیم: چراغ! چراغ!
و ایشان درنمی یافتند
سیاهی چشمِشان
سپیدی کدری بود اسفنج وار
شکافته
لایه بر لایه بر
شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان
گناهی شان نبود :
از جَنَمی دیگر بودند
21 خردادِ 1367
سیاسی ترین شعر شاملو
آخر بازی
تو را چه سود
فخر به فلک برفروختن
هنگامی که
بر غبارِ راهِ لعنت شده نفرینت می نماید ؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
با داس سخن گفته ای
...
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاه پوش
- داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد -
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند.
The Day After
در واپسین دم
واپسین خردمندِ غمخوارِ حیات
ارابه جنگی را تمهیدی کرد
که از دودِ سوختِ رانه و احتراقِ خرجِ سلاحش
اکسیری می ساخت
که خاک را بارورتر می کرد و
فضا را از آلودگی مانع می شد !
1371
طبیعتِ بی جان
به میترا اسپهبد
دسته کاغذ
بر میز
در نخستین نگاهِ آفتاب
کتابی مبهم و
سیگاری خاکسترشده کنارِ فنجانِ چای از یادرفته
بحثی ممنوع
در ذهن
1371
نه عادلانه نه زیبا بود ...
نه عادلانه نه زیبا بود
دنیا
پیش از آن که ما به صحنه برآییم
به عدلِ دست نایافته اندیشیدیم
و زیبایی
در وجود آمد
1373
آن روی دیگرت ...
آن روی دیگرت
زشتی هلاکت باری ست
ای نیمرخِ حیات بخشِ ژانوس !
1373
متن کامل کتاب خروس زری پیرهن پری شاملو
جوشان از خشم ...
جوشان از خشم
مسلسل را به زمین کوفت
دندان به دندان بَرفشرده
کلوخ ْپاره یی برداشت با دشنامی زشت
و با دشنامی زشت
بَرابَریان را هدف گرفت
هم سنگران خنده ها نهان کردند
سهراب گفت :
آه! دیدی؟
سرانجام
او نیز ...
11 اردیبهشتِ 1374
گدایانِ بیابانی
سربه سر سرتاسر در سراسرِ دشت
راه به سرانجام بُرده اند
گدایانِ بیابانی .
پای آبله
مُرده اند
بر دو راهه ها همه،
در تساوی فاصله با تو ای نزدیک ترین چای خانه اُتراق!
از لَه لَهِ سوزانِ بادِ سام
تا لاه لاهِ بی امانِ سوزِ زمستانی
گدایانِ بیابانی
28 مردادِ 1374
میلاد
ناگهان
عشق
آفتاب وار
نقاب برافکند
و بام و در
به صوتِ تجلی
درآکند،
شعشعه آذرخش وار
فروکاست
و انسان
برخاست
5 اردیبهشتِ 1376
همه
لرزشِ دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی شود،
پروازی نه
گریزگاهی شود
آی عشق آی عشق
چهره آبی ات پیدا نیست
□
و خنکای مرهمی
بر شعله زخمی
نه شورِ شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سُرخ ات پیدا نیست
□
غبارِ تیره تسکینی
بر حضورِ وَهن
و دنجِ رهایی
بر گریزِ حضور،
سیاهی
بر آرامشِ آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگِ آشنایت پیدا نیست
د ل های ما که به هم نزدیک باشند
دیگر چه فرقی می نماید
که کجای این دنیا باشیم
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودن های دور می ترسم
در سرانجام به شما عزیزان پیشنهاد می کنیم مجموعه اشعار عاشقانه شاملو را در چند بخش زیر مطالعه نمایید:
- عاشقانه های شاملو 1 (بیوگرافی و منتخبی از اشعار عاشقانه)
- عاشقانه های شاملو 2 (آیدا و اشعار عاشقانه)
- عاشقانه های شاملو 3 (منتخبی از اشعار عاشقانه)
امیدواریم از مطالعه اشعار بالا لذت برده باشید.همچنین شما می توانید اشعار شاملو را در قالب عکس نوشته اشعار شاملو مشاهده نمایید و در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید. لطفا نظرات و پیشنهادات خود را با ما و سایر همراهان مجله خبرنگاران به اشتراک بگذارید.
منبع: احمد شاملو (مجموعه آثار)، انتشارات نگاه
منبع: setare.com