انیمیشن لوکا؛ ایده های پیکسار هم ته کشیده است
به گزارش وبلاگ پاورست، حالا که آن تب و تاب اولیه نسبت به انیمیشن روح خوابیده و اسکارش را هم گرفته و آخرین فیلم کمپانی پیکسار، لوکا به بازار آمده راحت تر می شود درباره محصولات اخیر پیکسار به نام مهم ترین کمپانی انیمیشن سازی قرن 21 حرف زد. لوکا به خاطر قهرمانانش که هیولاهای دریایی هستند و بخش افتتاحیه آن که زیر دریا اتفاق می افتد ناگزیر با در جست وجوی نیمو مقایسه می شود. البته جلوتر که می رود المان ها و درونمایه هایی از بقیه انیمیشن های پیکسار هم می شود در آن پیدا کرد اما چرا لوکا با وجود زیبایی بصری و داستانش شیرینش به پای بهترین کارهای پیکسار نمی رسد؟
اگر هم عقیده باشیم و به نظر شما هم لوکا انیمیشنی دوست داشتنی و شیرین است که چندان تأثیرگذار نیست و بعد از خاتمه تیتراژ طولانی اش و البته دیدن عموی لوکا در آن سکانس نه چندان مفهوم آخر، تمام می شود و تأثیر خاصی روی ذهنتان نمی گذرد و در کل فیلم متوسطی است، باید به این سؤال جواب بدهیم که بهترین انیمیشن های پیکسار مثل داستان اسباب بازی، در جست وجوی نیمو، راتاتویی یا بالا را چه چیزی متمایز کرده بود؟
جواب من ایده است. در کنار جلوه های بصری چشم نواز و فیلمنامه هایی که خوب نوشته شده بودند اصل ماجرا این است که پیکسار در بهترین انیمیشن هایش رگه اصلی معدن طلا را پیدا کرده بود. این رگه اصلی ایده هایی هستند که می توانند بسط و توسعه داده شوند و از دل آن ها چیزهای بیشتری بیرون کشید. مثلا در داستان اسباب بازی ایده عروسک هایی که به صاحبشان دلبسته هستند و در نبود او به حرف درمی آیند این فرصت را پیش می آورد که بعدتر این عروسک ها به خاطر مورد توجه قرار گرفتن دیگری به او حسادت کنند یا دلشان نخواهد صاحب جدیدی پیدا کنند. مفهوم وفاداری و ایثار و حسادت هر کدام می تواند انگیزه یک داستان هیجان انگیز باشد و داستان اسباب بازی هر سه تای این ها را به علاوه خیلی مفاهیم دیگر در خودش دارد.
مشکل اصلی انیمیشن لوکا این است که ایده نویی ندارد. پیش از این هیولاهای دریایی را که روی زمین تبدیل به انسان می شوند ندیده بودیم اما در عوض ایده موجودی که زیر دریا زندگی می کند و به او گفته اند زمین و آدم ها خطرناک هستند و کنجکاوی اش باعث می شود همه نصیحت ها را زیر پا بگذارد و به زمین برود از داستان های عامیانه خودمان تا انیمیشن های دیگر پیکسار تکرار شده است.
لوکا عملا به آن قصه های قدیمی چیزی اضافه نمی کند. دو پسربچه از جنس هیولای دریایی در آرزوی داشتن موتور وسپا که برایشان معنای آزادی است به روی زمین می آیند و در آن جاست که تفاوت هایشان و حتی دوستی اشان (این جایش شبیه انیمیشن راتاتویی است) مورد آزمایش قرار می گیرد.
این اولین انیمیشن بلند انریکو کاساروساست که خودش ایده داستان را داده و جسی اندروز نویسنده قصه من و ارل و دختر مرده و مایک جونز از نویسندگان انیمیشن روح در نوشتن فیلمنامه با او مشارکت کرده اند. یعنی گروه خلاقیت، نویسندگی و کارگردانی انیمیشن لوکا تجربه چندانی در حیطه انیمیشن سازی ندارند. در عوض کاساروسا در دپارتمان هنری انیمیشن های کوکو، بالا و شگفت انگیزان 2 حضور داشته و می توانید تأثیر آن تجربیات درخشان را در شیوه ساخت و کارگردانی و به طور کلی همه نکات بصری لوکا ببینید.
لوکا از سکانس های زیر آب گرفته تا آن شهر کوچک ایتالیایی و حتی طراحی هیولاهای دریایی و بعد تبدیل آن ها به انسان در زمینه تصویرسازی حیرت انگیز و درخشان است. سکانسی دارد که لوکا و آلبرتو دائم از آب بیرون می آیند و داخل آب می فرایند. هر بخشی از بدنشان که از آب بیرون می آید انسانی می شود و هر بخشی که هنوز در تماس با آب باشد شبیه هیولاهای دریایی است. باید این سکانس را ببینید که ظرافت ساخت و طراحی آن را تحسین کنید. سکانسی که دیدنگرش را به وجد می آورد و او را وادار به تحسین می کند.
آن دهکده کوچک آفتابی ایتالیا فضایی دل انگیز دارد اما چیزی که کم است روحی است که به قصه لوکا و رفقایش جان بدهد. همه چیز در سطح می گذرد. دوستی لوکا و آلبرتو، اینکه پای جولیا وسط می آید حتی ارکوله به نام آدم بده قصه خیلی شخصیت پردازی دم دستی دارد. همه اتفاقات لوکا قابل پیش بینی است.
البته اشتباه نکنید. معنایش این نیست که انیمیشن لوکا را نبینید و وقتتان با دیدنش هدر می رود. اتفاقا جزو آثار دیدنی امسال است. فقط قبل از دیدن حواستان باشد که این یکی از آن شاهکارهای پیکسار نیست که مغزتان را منفجر کند. لوکا خوش آب و رنگ است و یک سری سکانس بامزه هم دارد که برای بزرگترها البته در حد یک لبخند نصف و نیمه باقی می ماند ولی کوچکترها را شاید به قهقهه بیاندازد. مشکل اینجاست که توقع ما از پیکسار بالاتر از انیمیشن هایی مثل لوکا و حتی روح است.
شخصیت های فرعی لوکا از سه گانه آلبرتو و لوکا و جولیا جالبترند. به خصوص تصویری که از پدر و مادر لوکا و پدر جولیا می بینیم شخصیت پردازی های کاملتر و حتی شوخ طبعی بیشتری دارند. صحنه ای که مادر لوکا همه بچه ها را داخل آب می اندازد تا ببیند کدامشان تبدیل به هیولای دریایی می شود و به این ترتیب پسرش را پیدا کند یا خونسردی پدر لوکا در سکانس های زیر آب و تأثیر آخر پدر جولیا روی سرنوشت لوکا و دیگران بامزه و احساس برانگیز هستند.
با رنگ و لعابی که لوکا دارد اگر ایده بکرتر و دیوانه وارتر و جسورانه تری داشت و اگر استودیو ریسک بیشتری روی قصه و خاتمه بندی می کرد و به نتایج دیگری می رسید می توانست یکی از انیمیشن های سطح بالای پیکسار شود.
فیلمنامه لوکا آن قدر شیرین شده که وقتی فیلم تمام می شود دل را می زند. این ایده که ترس های انسان ها شاید منبع درستی نداشته باشند پیش تر در ترس از جهان مردگان کوکو یا ترس از موش ها در راتاتویی یا حتی ترس از غمگین شدن در درون بیرون خردمندانه تر تصویر شده بود. آن سکانس هایی از لوکا که می تواند مخاطب را متاثر کند خیلی سرهم بندی شده جمع می شوند. مثلا نمی فهمیم پدر آلبرتو دقیقا چه کسی بوده و کجا رفته. یا حتی خشم پدر و مادر لوکا و ناراحتی لوکا از اینکه آن ها درکش نمی کنند به جز یک سکانس نمایش خاصی ندارد. همین نبودن اندوه و اضطراب واقعی در خط روایی باعث می شود که کل ماجرا کمی لوس جلوه کند.
با این حال لوکا جزو فیلم های تابستانی است که می توانید با خیال راحت و خانوادگی ببینید و حس نکنید وقتتان تلف شده است. موقع دیدنیش بهتان خوش می گذرد. احتمالا هوس سفر به ایتالیا به سرتان می زند. به لحاظ زیبایی شناسی تصویری واقعا حرفی برای گفتن دارد و قصه اش هم….حداقل از خیلی فیلم های کمدی و اکشن این سال ها اگر بهتر نباشد بدتر نیست. فقط در حد و مقدار ایده های جسورانه پیکسار ظاهر نمی شود.
نقد فیلم لوکا دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع خبرنگاران مگ نیست.
منبع: دیجیکالا مگ